غزلیات حافظ

معنی و تفسیر غزل ۳۱۷ حافظ: فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

غزل ۳۱۷ حافظ با مصرع «فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم» آغاز می‌شود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ در آغاز می‌گوید بی‌پرده و آشکار می‌گویم و خشنودم که من بنده عشق هستم و تعلقی ندارم. مرغ باغ بهشت هستم و نمی‌دانم چگونه غم فراق و افتادن در دامگه حادثه این دنیا را شرح دهم. این غزل از غزل‌های عرفانی خواجه شیراز است و هفت بیت اولیه آن بیان کننده شرح حال شاعر عارف بوده و با معانی متصل به هم سروده شده است. شرح کامل معنی و تفسیر غزل ۳۱۷ را در سایت فال حافظ بخوانید.

توجه: فال و طالع‌بینی جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم بر اساس آن تصمیم بگیرید.

غزل شماره ۳۱۷ حافظ

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

معنی و تفسیر غزل ۳۱۷ حافظ

انسانی آزاده، فرشته‌خو و عاشق هستی اما اندوهی که گویا تمامی ندارد، بر زندگی‌ات سایه افکنده است، گرفتاری‌هایت بسیار شده و از زمین و زمان شاکی هستی. احساس می‌کنی طالع و اقبال از تو رویگردان شده است.

خود را در عشق شکست خورده می‌بینی و گاهی اصلاً نمی‌دانی که چه باید بکنی. این‌ها همه نشانه‌های یأس است. زندگی به پایان نرسیده است. یأس و ناامیدی را از خود دور کن. پایان شب سیاه، سپیدی روز است. غم مخور و اشک از چهره پاک کن تا بقیه عمرت به هدر نرود.

به تعبیر دیگر:

غم و اندوهی بی پایان به تو روی آورده است. زیرا با یک اشتباه کوچک تمام موقعیت والای خود را از دست داده ای و فکر می کنی بخت از تو روی گردانده است. این بی تابی و رنج و عذاب را باید پایان دهی. مطمئن باش که بزودی بار دیگر شانس به تو روی خواهد آورد. پس به تلاش خود ادامه بده.

نتیجه تفال شما به غزل ۳۱۷

  • از این که عاشق شده اید، بسیار خوشحال هستید. میدانید چرا این اندیشه را دارید؟! چون نور خدا در قلب شما منور گردیده است. خوشا به حالتان. مبارک باشد.
  • یتی بسیار خوب و مبارک دارید، مبارک باشد اما تعجیل در آن جایز نیست. ممکن است بر اثر اجرای این نیت، غم ها و رنج های زیادی به سرتان بیاید. بدانید که اجرای هر کار مهمی رنج دارد. پس نگران و ناراحت نباشید زیرا بهشت جای غم نیست بلکه این دنیا گهواره غم و اندوه است.
  • برای موفقیت در این نیت باید با توکل بر خدا و برای خدا گام بردارید. بنابراین از خداوند بزرگ طلب بکنید. همین پنجشنبه به یکی از مشاهد متبرکه بروید و در آنجا با حضور قلب و با معنی سوره مبارکه اعراف از ۱ تا ۵۰ را بخوانید. ۲ رکعت نماز به جای آورید و صدقه هم بدهید. گشایش کار حتمی است.
  • این کلام خدا را هرگز از یاد نبرید که قطعا کلید گشایش تمامی کارهاست: “ای اهل ایمان، خدا را در نماز، رکوع و سجود آورید. خالص او را بپرستید و کار نیکو کنید. باشد که رستگار شوید.” (سوره حج آیه ۷۷).

تعبیر کامل غزل ۳۱۷ حافظ

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

آشکارا می‌گویم و به گفته خود می‌بالم: من غلام و بنده عشق هستم و این بندگی مرا از دنیا و آخرت فارغ و آزاد کرده است.

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

من پرنده باغ بهشتم، نمی‌دانم چگونه شرح دور افتادن خود را از آنجا و افتادن در این دامی که دست حادثه در راهم گسترده بود بیان کنم.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

من فرشته بودم و جایم در بهشت اعلی بود. آدم مرا به این دنیای ویرانه آورد.

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

سایه درخت طوبی، دلبری حوری‌های بهشتی و لب حوض کوثر را همگی به خاطر عشق رسیدن به کوچه و محله تو از یاد بردم.

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

بر صفحه ضمیرم نقش دیگری بجز تصویر الف قامت معشوق نیست. چه می‌توانم بکنم؟ استاد ازل جز این، حرف دیگری به من یاد نداد.

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

هیچ ستاره‌شناس ستاره اقبال مرا تشخیص نداد. خدایا، من با چه سرنوشتی از مادر روزگار زاییده شدم؟

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

از آن زمان که غلام حلقه به گوش درگاه میکده عشق شدم، هر لحظه غمی تازه برای خوشامدگویی به سراغم می‌آید.

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

مردمک‌های چشمم، خون دل مرا می‌خورند و سزاوار این رنج هستند، که به چه سبب به فرزند عزیز مردم دل بستم.

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

با انتهای گیسوی بلندت، اشک را از چهره حافظ پاک کن وگرنه این سیل پی در پی اساس هستی مرا با خود خواهد برد.


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل ۳۱۷ از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازات: ۵ / ۵. تعداد آرا: ۱۲

غزل‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *