غزلیات حافظ

معنی و تفسیر غزل ۱۱۱ حافظ: عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

غزل ۱۱۱ حافظ با مصرع «عکس روی تو چو در آینه جام افتاد» آغاز می‌شود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ شعرش را با تمسخر ریاکاران آغاز می‌کند و سپس می‌گوید این همه خیال واهی در ذهن انسان‌ها حاصل تنها یک جلوه از حسن معشوق است. در ادامه بحث اختیار نداشتن در انتخاب راه خود را پیش می‌کشد و اینکه از عهد ازل سرنوشتش خرابات بوده است. این غزل عرفانی با زبان و اصطلاحات مخصوص حافظ سروده شده است. شرح کامل معنی و تفسیر غزل ۱۱۱ را در سایت فال حافظ بخوانید.

توجه: فال و طالع‌بینی جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم بر اساس آن تصمیم بگیرید.

غزل شماره ۱۱۱ حافظ

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عارف از خنده می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود

یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید

کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار

هر که در دایره گردش ایام افتاد

در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ

آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی

کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است

این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی

زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

معنی و تفسیر غزل ۱۱۱ حافظ

هرگز ظاهربین مباش و به پایان راه و عاقبت کاری که انجام می‌دهی بیندیش. خودبزرگ‌بینی، عجله کردن و مشورت نکردن با دانایان کار دست تو داده و به نتیجه دلخواه خودت نرسیده‌ای. با فکر و تدبیر و همچنین امید به خداوند می‌توانی خود را از این گرفتاری رهایی ببخشی و شکستت را جبران کنی. به نیازمندان صدقه بده و از انجام دادن کارهایی که سبب آبروریزی است، پرهیز کن.

به تعبیر دیگر:

فرصتی به تو روی می آورد که با توجه به موقعیت فعلی ات هیچ توقع آن را نداشتی. حالا همه چیز بستگی به خودت دارد. اگر می خواهی به فرجامی نیک برسی، باید در این راه از جان و دل مایه بگذاری، زیرا این راهی است پر خطر که مشقات و رنجهای فراوان دارد. از حرف بیهوده مردم نترس و با اطمینان قدم به جلو بگذار که موفقیتت حتمی است. ضمن آنکه از انجام کارهای روزانه خود غافل مشو چه گردش ایام همیشگی است و باید با آن گشت.

نتیجه تفال شما به غزل ۱۱۱

  • ویژگی های شما عبارت اند از: مخترع، حساس، بی ریا، قابل انعطاف، با حس ششم قوی، شیطان و بلا، مرموز، سیاستمدار، پر از جاذبه، اهل کشف، موافق، برنده، پرحافظه، لجباز و زود رنج.
  • مدتی است که دل مشغول می باشید و مدام شور و غوغا در درون خویش حس می کنید و قلبت آرام نمی گیرد. فکر می کنید که به شما ظلم و ستم روا داشته اند. تا اندازه ای درست است ولی تماماً این چنین نمی باشد. زیرا اعمال انسان، نتیجه کردار انسان می باشد و هر کاری بازتاب گذشته است. این دنیا، دار مکافات است. پس غمگین نباشید. با اراده اقدام کنید.
  • حضرت حافظ در بیت های اول، دوم و سوم می فرماید: چون عکس جمال تو ای محبوب ازلی، در آینه ضمیر عارف پدیدار شد، او از شدت شادی و نور معرفت و سرور تصور کرد که به مقام جمع و قرب رسیده و دلش جلوه معشوق گشته است. جمال و چهره تو در آینه هستی جلوه ای نمود و از آن تجلی این همه نقش گوناگون در آینه گمان بوجود آمد و هر کس از آن جلوه به گونه ای تفسیر کرد. صورت های زیبا و عکس هایی که در آینه دل عارفان ظاهر می شود، در حقیقت پرتوی از جمال ساقی ازلی است که در جام هستی می افتد.
  • دنیا را نباید به خود سخت گرفت. این اندیشه یک تصور بیش نیست. اگر می خواهی انجام گیرد، به یکی از مشاهد متبرکه بروید و نذری کنید و سوره مبارکه السبا را با حضور قلب و معنی بخوانید. شاید گشایش حاصل شود. وضع مسافر فرقی نکرده است. بیمار به حال خود خواهد بود. موفقیت با صبر و حوصله و تلاش به دست می آید.

تعبیر کامل غزل ۱۱۱ حافظ

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عارف از خنده می در طمع خام افتاد

این غزل با خطاب به محبوب آغاز می‌شود. خواجه می‌گوید: آن زمانی که پرتوی چهره تو بر شیشه آیینه‌گون جام افتاد، شراب در جام لرزید که همچون خندیدن بود، عارف از مشاهده این اتفاق به طمع خام وصال افتاد و بیهوده فکر کرد که می‌تواند به وصالت برسد.

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه تصویر زیبا و خیال‌انگیز که در آیینه خیالات و تصورات آدمیان است به سبب آن جلوه‌ای است که زیبایی چهره تو تنها یک لحظه بر آینه هستی انداخت.

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود

یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

این همه عکس شراب و نقش‌های متنوع و زیبا که در میخانه دیده می‌شود، تنها انعکاس یک شعاع نور از چهره ساقی است که در جام افتاده است.

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید

کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

غیرت و حمیت عشق، زبان همه برگزیدگان را برید، اما معلوم نیست که راز غم عشق چگونه در دهان همه مردم افتاد. عشق غیور است و از فاش شدن اسرار جلوگیری می‌کند و حافظ متعجب است که با وجود اینکه افرادی که در محفل عشق بودند، زبان بیان اسرار نداشتند، از کجا خبر به بیرون منتشر شده است؟

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

من به خواست و اراده خودم از مسجد به میخانه نرفتم بلکه از روز ازل نتیجه و سرانجام تقدیر من معلوم بود. حافظ در این بیت به جبر در سرنوشت اشاره می‌کند و می‌گوید ترک کردن خانه خدا و رفتن به مکان پلید از اختیار من خارج است.

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار

هر که در دایره گردش ایام افتاد

هرکسی که داخل دایره گردش روزگار می‌افتد و به این دنیا می‌آید چاره‌ای جز این ندارد و چه می‌تواند بکند جز آنکه چون پرگار به چرخیدن ادامه دهد. روزگار فرد را در بلایای متعدد دچار می‌کند.

در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ

آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

دل که پیش از این در چاه زنخدان تو افتاده بود، به چین و شکن گیسوی تو آویزان شد، افسوس که از چاله‌ای کوچک چگونه به دامی بزرگ افتاد. زنخدان یا چاه زنخ گودی زیر چانه محبوب و محلی برای قرار گرفتن دل عشاق است.

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی

کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد

ای خواجه آن زمانی که تو مرا در صومعه می‌دیدی گذشت و دیگر هرگز دوباره مرا آنجا باز نمی‌بینی، یعنی من دیگر ترک عبادت و زهد کرده‌ام؛ زیرا از این به بعد سروکارم با روی ساقی و لب جام شراب افتاده است.

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

باید که رقص‌کنان به زیر شمشیر غم عشق او رفت، یعنی با دل و جان و شادی و نشاط خود را تسلیم غم عشق کرد؛ زیرا آن کسی که به دست او کشته شد، عاقبتی خوش یافت.

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است

این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

یار در هر لحظه با من که دلم از غم عشق سوخته، نظر لطف دیگری دارد و با احسان و کرم به من نگاه می‌کند، این اتفاق عجیب را ببین که این گدا چگونه شایسته بخشش او شده است.

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی

زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

تمامی صوفیان باده‌نوش و زیباپسند هستند، اما از میان آن‌ها تنها حافظ دلسوخته بدنام شده است. یعنی صوفیان نیز در مجالس عیش و نوش با زیبارویان دست در آغوش دارند؛ منتها کسی خبر ندارد؛ فقط حافظ است که بدنام شده و آبرویش بر سر این کار رفته است


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل ۱۱۱ از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازات: ۴.۷ / ۵. تعداد آرا: ۱۳

غزل‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *