غزلیات حافظ

معنی و تفسیر غزل ۴۰۰ حافظ: بالا بلند عشوه گر نقش باز من

غزل ۴۰۰ حافظ با مصرع «بالا بلند عشوه گر نقش باز من» آغاز می‌شود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ به شکایت می‌گوید محبوب خوش قد و قامت، شیرین حرکات و حیله‌گر من به داستان طولانی پرهیزکاری من پایان داد. ای دل! دیدی که چگونه چشمم حاصل زهد و علم یک عمرم را بر باد داد؟ این غزل در اوایل دوره کدورت فیمابین شاه شجاع و حافظ، تحت تأثیر غزل عطار و تضمین مصراع دوم مطلع غزل او در قالب غزلی شکوه‌آمیز سروده است. شرح کامل معنی و تفسیر غزل ۴۰۰ را در سایت فال حافظ بخوانید.

توجه: فال و طالع‌بینی جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم بر اساس آن تصمیم بگیرید.

غزل شماره ۴۰۰ حافظ

بالا بلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

محراب ابروی تو حضور نماز من

گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق

غماز بود اشک و عیان کرد راز من

مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند

ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من

یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن

گردد شمامه کرمش کارساز من

نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا

تا کی شود قرین حقیقت مجاز من

بر خود چو شمع خنده زنان گریه می‌کنم

تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من

زاهد چو از نماز تو کاری نمی‌رود

هم مستی شبانه و راز و نیاز من

حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا

با شاه دوست پرور دشمن گداز من

معنی و تفسیر غزل ۴۰۰ حافظ

محبوبی مغرور و سنگدل داری که به حال تو التفات نمی‌کند. گاهی به حال زار خودت گریه می‌کنی و غصه می‌خوری اما این را بدان که روزگار این‌گونه نخواهد ماند و این غم و اندوه روزی به پایان خواهد رسید، به شرط آنکه بدانی نقاط ضعف تو در چه بوده است و عوامل بازدارنده و شکست خود را بشناسی. هیچکس با فریبکاری و ریا به مقصودش نمی‌رسد. بهتر است که صادقانه به اراده خود و کمک خداوند ایمان داشته باشی.

به تعبیر دیگر:

مدتها بود که دل خود را از هر دلبری دریغ می کردی، اما بالاخره کسی وارد زندگیت شد که بی آنکه خود بخواهی دل به او سپرده ای و اکنون از عاقبت کار خود بیمناکی و گاهی خود را سرزنش می کنی. بر خود مسلط باش و به خدا توکل کن تا کار تو فرجامی نیکو و عاقبتی دل نشین بیابد.

نتیجه تفال شما به غزل ۴۰۰

  • حضرت حافظ در بیت های هشتم تا دهم می فرماید: بر حال زار و نزار خود مانند شمع خنده ام می گیرد و اشکم روان می شود. نمی دانم که این سوز و ساز در دل سخت تو چه تاثیری خواهد کرد.
  • ای زاهد از ذکر و نماز تو کاری بر نمی آید، پس مستی شبانه و ذکر عاشقانه من بر آن برتری دارد. حافظ از غصه سوخت. ای باد صبا وضع و حال حافظ را به شاهی که دوستان را در سایه حمایت خود دارد، برسان.
  • دل در گرو کار یا کسی یا چیزی دارید که مناسب موقعیت خانوادگی شما نمی باشد. خود نیز واهمه دارید که با انجام آن دیگران ناراحت شوند، حال که این کار و حال برای شما کاملاً مهیا نیست، پس بهتر است صرف نظر کنید.
  • موقعیت بهتری در انتظار شما می باشد، پس صلاح نمی باشد. دست به اقدامات نابخردانه و عجولانه نزنید، بلکه با درایت و دوراندیشی و مشورت با یکی از عزیزان اقدام کنید. بدانید که خداوند با شماست.
  • قلبی مهربان و دلی پر امید دارید و طالب فرزندانی شایسته و همسری مهربان هستید اما گاهی تردید و وسواس شما را رنج می دهد. تردید را از دل بیرون کنید.
  • دستی که سخاوت نمی داند، شاخه ای خشکیده است که به ناروا به تن هستی چسبیده است.
  • مسافرت مهمی در پیش دارید. یکی از عزیزان بیمار است. به زودی شفا می یابد و یا او از چنگال ناراحتی، ستم و ظلم رهایی پیدا می کند. با شخص مهمی ملاقات خواهی کرد و پیشنهاد مهمی دریافت می کنید که بسیار مفید است.

تعبیر کامل غزل ۴۰۰ حافظ

بالا بلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

محبوب بلند بالا و فریبا و نیرنگ‌باز من دوره طولانی زهد مرا کوتاه و مرا از تعبد منصرف کرد.

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

ای دل، دیدی که در پایان مرحله عمر و دوره پرهیزکاری و دانش‌اندوزی، چشم آن زیباپرست عاشق‌پیشه چه بر سر من آورد؟

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

محراب ابروی تو حضور نماز من

از این می‌ترسم که ایمان خود را از دست بدهم، زیرا حالت ابروان محرابی‌شکل تو حضور ذهن مرا در نماز از میان می‌بَرَد و مرا به تو مشغول می‌دارد.

گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق

غماز بود اشک و عیان کرد راز من

با خود گفتم نشانه‌های عشق را با خرقه کبود ریا و تزویر بپوشانم، اما اشک خبرچین و پرده‌در بود و راز مرا آشکار کرد.

مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند

ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من

معشوق من مست غرور است و از دوستان هم‌پیاله خود یادی نمی‌کند. یاد ساقی بنده‌پرور من که مسکین‌نواز بود به خیر باد.

یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن

گردد شمامه کرمش کارساز من

پروردگارا، چه موقع آن باد صبا وزیدن خواهد گرفت؟ تا از وزش آن بوی خوشی از لطف و مرحمت یار، سبب رفع گرفتاری و کارگشایی من گردد.

نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا

تا کی شود قرین حقیقت مجاز من

اکنون با گریستن، تصورات باطل و موهومی را در ذهن خود پرورش می‌دهم تا ببینم چه موقع این خیال‌های غیرواقعی من، صورت حقیقت به خود می‌گیرند.

بر خود چو شمع خنده زنان گریه می‌کنم

تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من

مانند شمع، در حالی‌که خنده بر لب دارم به حال خود می‌گریم تا ببینم این سوختن و ساختن من چه اثری بر دل سنگ تو خواهد گذاشت.

زاهد چو از نماز تو کاری نمی‌رود

هم مستی شبانه و راز و نیاز من

ای زاهد متعبد، حال که از نماز‌های تو گره‌ای از کار‌ها گشوده نمی‌شود، شاید راز و نیاز‌های من در مستی‌های شبانه مؤثر افتد.

حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا

با شاه دوست پرور دشمن گداز من

حافظ از بسیاری اشک ریختن و شدت اندوه سوخت.‌ ای باد صبا احوال او را با پادشاه دوست‌پرور و دشمن‌ستیز من در میان بگذار.


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل ۴۰۰ از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازات: ۵ / ۵. تعداد آرا: ۱۲

غزل‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *