غزلیات حافظ

معنی و تفسیر غزل ۲۸۵ حافظ: در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش

غزل ۲۸۵ حافظ با مصرع «در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش» آغاز می‌شود. در این غزل تعابیری وجود دارد که شاعر در این غزل به شدت از زاهدان ریایی و صوفیان انتقاد می‌کند. ممدوح حافظ پادشاهی است که خطا را می‌بخشد و گناه دیگران را می‌پوشاند. در این دوران حافظ آشکارا و بی‌ترس ظرف شراب را حمل می‌کند و فتوادهنده یا همان زاهد ریاکار در پنهان شراب می‌نوشد. این غزل در سال‌های اول سلطنت شاه شجاع و در مدح او سروده شده است. شرح کامل معنی و تفسیر غزل ۲۸۵ را در سایت فال حافظ بخوانید.

توجه: فال و طالع‌بینی جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم بر اساس آن تصمیم بگیرید.

غزل شماره ۲۸۵ حافظ

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش

حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش

صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست

تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش

احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان

کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش

گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی

درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش

ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماند

فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش

عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار

عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی

پروانه مراد رسید ای محب خموش

ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو

نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

معنی و تفسیر غزل ۲۸۵ حافظ

بهترین اوقات زندگی تو اکنون است که به نشاط و طرب می‌گذرد. سعی کن سرت به کار خودت گرم باشد و در کار دیگران تجسس نکنی. این کار فقط وقت تو را هدر خواهد داد. به امید دیگران منشین و به وعده‌های آنان هرگز دل مبند.

تا زمانی که روی پای خود نایستی و اراده‌ای قوی نداشته باشی، نمی‌توانی آرزوهای خود را محقق سازی. با احتیاط رفتار کن و از عجله پرهیز نما. اسرار خود را با هرکسی در میان مگذار. مژده باد که عمری طولانی خواهی داشت.

به تعبیر دیگر:

جستجو در احوالات دیگران کاری بیهوده است. وقت خود را به تجسس در خصوص کسانی که با تو ارتباطی ندارند تلف نکن و از گفتن هر حرفی در حضور هر کسی خودداری کن هرچند که او به نظر محرم راز آید. به زودی بهار عمر به تو روی می آورد (فرصتی که دیگر تکرار نخواهد شد) از آن نهایت استفاده را ببر و از هم اکنون خود را مهیا کن.

نتیجه تفال شما به غزل ۲۸۵

  • حضرت حافظ در بیت های دوم، پنجم و هفتم می فرماید: پشمینه پوش، کنج صومعه را ترک کرد و در میخانه نشسته زیرا وقتی همه از هر نوع باده می نوشند، به طریق اولی، او نیز می نوشد چون دید حتی نهی کننده شرع هم سبو به دوش می کشد.
  • ای ساقی بهار آمد در حالی که پول خرید شراب نیست. پس اندیشه و تدبیری کن که از غم و غصه خون دل به جوش آمد. تا کی مانند شمع زبان آوری می کنی و از فقر شکایت می کنی؟ پروانه مراد رسید ای دوست. ساکت شو و دیگر از فقر شکایت نکن.
  • در بیت آخر می فرماید: آنقدر در دنیا عمر کن که طالع جوانت از روزگار پیر ژنده پوش، خرقه سیاهش را قبول کند.
  • از موقعیتی که برای شما پیش آمده، بخوبی از هوش و استعداد و سرعت عمل خود بهره بگیر. با اقدامی پسندیده، در اجرای این نیت تلاش کن و نگذار دیگران از فرصت ها سوءاستفاده کنند و رقبا پیروز شوند.
  • از او خبری خوش دریافت می کنید. مسافر شما از موانع و مشکلات عدیده نجات یافته است. به زودی خبرهای خوش می دهد. در مورد فرزندان نگران نباشد که ۴ فرزند در طالع دارید که سومی به مقام رفیع می رسد. بیمار شما تا دو ماه دیگر بهبود می یابد. مسافرت را توصیه نمی کنم. برای خرید موقعیت مناسب است ولی روش فرقی ندارد. ملاقات مهمی در پیش دارید.
  • اگر می خواهی جاه و مقام و عزتی را کسب کنید و بر رقیبان پیروز شوید، ۶ شب متوالی با معنی و حضور قلب، سوره مبارکه مدثر آیه ۱۳ تا ۲۰ را بخوانید. به پدر و مادر توجه ویژه ای داشته باشید.

تعبیر کامل غزل ۲۸۵ حافظ

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش

حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش

در زمان پادشاهی که کار‌های خلاف را بخشیده و گناهان را می‌پوشاند، حافظ شیشه بزرگ شراب را به دوش می‌کشد و فقیه پیاله کوچک باده می‌نوشد. یعنی حافظ قرابه قرابه شراب می‌نوشد و فقیه پیاله پیاله.

صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست

تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش

صوفی وقتی مشاهده کرد که پاسبان شرع کوزه شراب را به دوش می‌کشد، از کنج خانقاه خود به در آمده در میخانه به پای خُم مقیم شد.

احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان

کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش

بامدادان از پیر می‌فروش چگونگی حال شیخ و قاضی و باده‌نوشی پنهانی آن‌ها را پرسیدم.

گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی

درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش

گفت: هرچند تو رازدار هستی، اما این سخن نگفتنی است. خاموش و رازنگهدار باش و شراب بنوش.

ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماند

فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش

ای ساقی، بهار فرا می‌رسد و پولی برای خرید شراب باقی نمانده است. چاره‌ای بیندیش که از شدت اندوه، خون در دلم مانند شراب در خُم به جوش آمده است.

عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار

عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش

در بحبوحه عشق و جوانی و بی‌چیزی، بهار فرا رسیده است. عذر تقصیر مرا بپذیر و قلم کرم خود را بر روی خطای من بکش.

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی

پروانه مراد رسید ای محب خموش

تا کی مانند شمع زبان‌درازی و افشاگری می‌کنی؟ اجازه کامروایی رسیده است.‌ای عاشق، خاموش باش.

ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو

نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش

ای پادشاه ظاهر و باطن که هیچ دیده مانند تو را ندیده و هیچ گوش نشنیده است.

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

آنقدر در این جهان باقی باش که بخت جوان تو از دست فلک پیر ژنده‌پوش، خرقه کبود پذیرفته و جانشین آن گردد.


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل ۲۸۵ از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازات: ۵ / ۵. تعداد آرا: ۱۲

غزل‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *